یادداشتهای وبلاگیام معمولاً از یک ایده شروع میشود که توی دفترچه یادداشت موبایلم قرار میگیرد، آن ایده ممکن است پرورش یابد یا حتی بعد از مدتزمانی به این نتیجه برسم که ایده قابلیت تبدیلشدن به یادداشت را ندارد.
مدتها پیش میخواستم تجربهی خودم را در مورد تربیت فرزند بنویسم، در این مدت دوستانی که ازم سؤالی در مورد تربیت فرزند پرسیده باشند همین جوابها را شنیدند:
از خودمان شروع کنیم!
آنهایی که میخواهند فرزندشان را تربیت کنند درحالیکه هنوز خودشان تربیت نشدهاند حتماً موفق نیستند؛ من به تجربه دریافتهام بچهها بخشی از وجود پدر و مادرشان هستند! اگر نقطه قوت یا ضعفی در بچهها وجود دارد عیناً میتوان همان را در پدر و مادر دید! فقط کافی است صادقانه نگاه کنیم! بچهها همانی هستند که ما هستیم و نه آنی که میخواهیم!
شاید به همین خاطر باشد که میگویند تربیت بچه از قبل از به دنیا آمدنش شروع میشود؛ نقطهی جالب توجه این است که بچهها دقیقاً خودمان میشوند و نه شعارمان!! بله همهی ما ارزشهای اخلاقی و خوبیها را بلدیم ولی این که چقدر به آن عمل کنیم مهم است، هر چه به بچه بگوییم راست بگو راست بگو ولی سر بزنگاه خودمان دروغ بگوییم کار تمام است!
حتماً منکر موارد دیگری که بر تربیت اثر میگذارد نیستم ولی پدر و مادر خیلی مهماند، خودمان هم وقتی به گذشته مراجعه کنیم میبینیم پدر و مادرمان چقدر در ذهنمان خدا بودند!!
وقت بگذاریم!
بچه خودش بزرگ نمیشود! در خلأ رشد نمیکند، نمیشود زندگی خودمان را بکنیم و بعدها که مشکلی پیش آمد از سرکشی و گستاخی بچه ناراحت بشویم.
بچه وقت و توجه میخواهد! نه این که در حالی که گوشی دستمان هست یا نگاهمان به تلویزیون، به بچه نیمنگاهی بیندازیم! در هر سنی باید یک جوری برای بچهها وقت گذاشت ولی نکتهی مهم این است وقتی که میگذاریم انحصاراً برای خود او باشد!
وقتی کوچکترند باید باهاش بازی کرد، فعالیتی مشترک مثل کاردستی یا غذا خوردن... بعدها فیلم دیدن یا صحبت کردن و کتاب خواندن... هر کسی بهتر میتواند با توجه به شرایطش وقتش را تنظیم کند.
جدی بگیریم!
متأسفانه بچهها در جامعه ما جدی گرفته نمیشوند، چرا؟ چون بچه هستند! اتفاقاً باید بچهها را جدی گرفت بهشان مسئولیت داد، منتظر خراب کاریشان بود ولی جدی گرفتشان، تا وقتی بچهها را نادیده میگیریم و به عنوان یکی از کارهای دست چندم بهشان بنگریم، اتفاقی نمیافتد.
چه عیبی دارد برای سطحی از تصمیمات خانه، با آنها مشورت کرد یا مسئولیت بعضی کارها را به آنها سپرد؟ خانوادههایی هستند که فرزند ۲۰ و چند سالهشان را به چشم بچه ۷ ۸ ساله نگاه میکنند و از رفتارش شکایت دارند!!
باید به همان میزان به آنها آزادی هم داد و آنها را در قفس نگه نداشت!
آنها ما نیستند!
شاید توقع داریم بچهها خودمان باشند منهای ضعفهایمان! یا شاید بخواهیم به چیزهایی که ما نرسیدهایم آنها برسند! این را هیچکس به زبان نمیآورد ولی رفتارمان این را داد میزند! باید قبول کنیم آنها ما نیستند! وقتی این را پذیرفتیم که شخصیتشان مستقل از ماست و میخواهند خودشان باشند بهتر با تربیتشان کنار میآییم! این به معنای سلب مسئولیت نیست بلکه به معنای این است که از بعضی رفتارهای خودخواهانه در مورد بچهها صرف نظر کنیم.
* همین الآن که در حال نوشتن این مطلبم، سروصدای بچهها نمیگذارد آنطور که باید روی نوشتهام تمرکز کنم! هر مورد نیاز به توضیحات بیشتری دارد. گاهی فکر میکنم تنها دستاورد من در این دنیا همین پسر و دختر هستند!!
شنبه 19 آبان 1397 | 22:23 |
محمد طاها
روز نوشت
|
دست میزند به چانهام، می پرسد:
بابا اینا چی چیه؟
جواب میدهم: اینا ریشه بابا!
چند دقیقهای دستکاریشان میکند!
ساعاتی بعد
بابا! من بزرگ بشم، ریش درمیارم؟!
(میخواهم درسته قورتش بدهم!)
دوشنبه 19 مرداد 1394 | 06:33 |
محمد طاها
|
او بزرگ میشود و من پیر!
شنبه 3 آبان 1393 | 22:04 |
محمد طاها
|
وقتی مریض میشوی،احساس میکنم قلبم رقیق میشود،احساس میکنم دلم نازک میشود.مریض نشو! لطفاً مریض نشو!!وقتی مریض میشوی، تمام چراغهای خانه خاموش میشود؛وقتی مریض میشوی، دوست دارم «جان کافی»ات بشوم و تمام دردهایت را برای خودم ببلعم...وقتی مریض میشوی...دلم برای اذیتهایت تنگ میشود، دلم تنگ میشود برای پریدنهایت روی سرو صورتم، دلم تنگ میشود برای وقتی که از خستگی افتادم و تو به زور بلندم میکنی که یکی از دسته گلهایت را نشانم دهی!مریض نشو...وقتی مریض میشوی حاضرم هر چه دارم برای خوب شدنت بدهم.مریض نشو که مریضیات مریضم میکند...
دوشنبه 13 مرداد 1393 | 20:11 |
محمد طاها
|
حالا دوستانم یکی یکی پدر و مادر میشوند و جمعهای دو نفره، سه نفره!پدر یا مادر شدن بسیار عجیب است، هر چه از عمر پدر یا مادر شدن میگذرد این عجیب بودن بیشتر نمایان میشود.در این دو سال و چهار ماه و شش روز که پدرم، چیزهایی که به ذهنم رسیده که فرزند باعث آن است:فرزند، آدم را به این دنیای لعنتی وابسته میکندبه نظرم ازدواج هم این قدر ریشههای آدم را در دنیا فرو نمیکند که فرزند! وابستگی نه به معنای دلبستگی! بیشتر به معنای عدم توانایی در خداحافظی راحت با دنیا! وقتی مجردی مُردن به نظرت راحتتر است، ازدواج که میکنی سختتر میشود و حالا اصلاً فکرش را هم نمیکنی که با مرگ روبرو شوی!بماند گناهانی که باعث شده یک ترس وحشتناک از مرگ همیشه همراهم باشد!فرزند، گذر عمر را ملموس میکندروند بزرگ شدن یک کودک هم از آن چیزهای عجیب است. نمیشود قبل از به دنیا آمدنش را نوشت ولی همین که به دنیا میآید، رشد میکند، گردن میگیرد، مینشیند، میغلتد، گاگله میکند، در روروک میایستد، راه میرود، دندان در میآورد، حرف میزند، دستشوییاش را کنترل میکند و... آدم گذر عمر خودش را میبیند. آدم ثابت است و در سن پدر (مادر) بودن رشدی ندارد ولی رشد فرزند، بسیار ملموس و جالب توجه است.فرزند، قدرت خدا را نمایانتر میکندهمین که یک قطره، حالا فرزندی شده که تو پدر (مادر) ش هستی، با تو حرف میزند، با تو بازی میکند، با تو میخندد، با تو گریه میکند و همان طور که نوشتم رشد میکند، جز قدرت خدا هیچ چیز دیگری نیست. گاهی تعجب میکنم که چرا در مقابل عظمت خدا این قدر کاهل و سست هستم!؟فرزند، آدم را مجبور به مدیریت زمان میکندوقتی بچه نداری تقریباً هر کاری را هر زمانی میشود انجام داد!! اما وقتی او میآید باید یاد بگیری هر کاری را در وقتش و با سرعت بیشتری انجام دهی، خیلی بیرون از خانه نمانی، کارهای شخصی و بعضی از رفیق بازیهایت را تعطیل کنی و در مجموع، مجبوری یاد بگیری زمان را مدیریت کنی که اگر نکنی در زندگی ِ بی نظم، هضم میشوی و مثل یک کاغذ ِ مچاله میشوی توی کوهی از زباله!!
سه شنبه 16 اردیبهشت 1393 | 07:08 |
محمد طاها
|
در این زندگی میتوان از همه چیز درس گرفت، از هر اتفاقی و از هر انسانی، حتی اگر آن انسان هنوز دو ساله نشده باشد! اینها چیزهایی است که از پسرم یاد گرفتم، شاید در هر بچهی دیگری با همین سن و سال، وجود داشته باشد.نشاط و شادابیطاها معمولاً روی فرم است! فرقی نمیکند همین الآن از خواب بیدار شده باشد یا وقت خوابش باشد یا هر موقع دیگری، معمولاً پرنشاط مشغول کارهایش است! حالا بماند که این کارها ممکن است از دیوار راست بالا رفتن باشد! اما نمیتوانیم ببینیم که طاها گوشهای کز کرده و توی خودش رفته است!!
عدم توجه به مشکلاتطاها به مشکلات اطراف توجهی ندارد! یعنی زمان و مکان در انجام کارهایش! تأثیری نمیگذارد. او کاری ندارد که الآن کامیون مورد علاقهاش در دسترس هست یا نه؟ برای او مهم نیست اگر غذایش را هر روز ساعت یک میخورده، تا ساعت دو آماده نشده! و خیلی چیزهای دیگری که برای او اصولاً مشکل به حساب نمیآید! مشکلات تأثیری بر روند کارهایش ندارد!خلاقیت با کمترین امکاناتطاها باید فعالیت کند، اگر برای این فعالیت وسایل مورد نیازش فراهم باشد که چه بهتر، اگر نبود از هرچه که دور و برش هست استفاده میکند؛ از دیوار، از قاشق، از مُهر و از هر چیزی که بتواند با آن ارتباط برقرار کند! و بازی کند!نهایت تلاشطاها از تمام انرژیاش استفاده میکند، گویا به فکر استراحت نیست! او تمام تلاشش را میکند، اگر موبایلی را بخواهد که روی طاقچه است، از هر وسیلهای برای برداشتنش استفاده میکند و تلاش میکند تا موبایل را به دست آورد، البته گاهی این تلاش درخواست از ماست ولی او کم نمیگذارد و تا وقتی بیدار است در حال کار و فعالیت است!شما چه چیزهایی از بچهها آموختهاید؟
یکشنبه 7 مهر 1392 | 06:20 |
روز نوشت
محمد طاها
|
آخه پسر! من با این هیکلم کجا خودمو قایم کنم که پیدام نکنی؟! ها؟!
شنبه 12 اسفند 1391 | 22:30 |
محمد طاها
|
دوشنبه 25 دی 1391 | 15:59 |
محمد طاها
|
یک زمانهایی برای همیشه توی زندگی آدم برجسته (Bold) میشوند و وقتی نگاهی به آنها میاندازیم میبینیم زمان چه سریع میگذرد! امروز برای من یکی از آن روزهاست! یک سال است که پدر شدم و سالروز بودنش بهانه ای شد برای با هم بودنمان.
جمعه 8 دی 1391 | 07:42 |
محمد طاها
|

تولد و رشد یک انسان یکی از عجایب و معجزات عینی خداست.
او حالا دست میزند، بای بای میکند، تلفن را در گوشش میگیرد و کلمات نامفهومی میگوید؛ چند قدمی هم راه میرود!
با دستان کوچکش قاشق را توی ظرف غذا میزند، پتو را روی سرش میکشد و بر میدارد و ذوق میکند؛ و نهایت خوشحالیاش وقتی ست که اجازه دارد چراغ را روشن و خاموش کند!
سه شنبه 14 آذر 1391 | 06:22 |
محمد طاها
عکس نوشت
|